بعد از شهادت جوانمرد سبزواری شهید حمیدرضا الداغی در راه دفاع از دو دختر جوان که در خیابان مورد تعرض چند اوباش قرار گرفته بودند، بسیاری از شاعران کشور اقدام به سرودن اشعاری زیبا در توصیف اقدام غیرتمندانه این فرزند دیار سربداران کردند.
این حادثه دوباره غیرت سربداری مردم سبزواری و بلکه همه خراسانیان و ایرانیان را به جهان یادآوری کرد. غیرتی که شیرمردان این دیار را تا پای جان به دفاع از حرمت و آزادی و امنیت زنان سرزمینشان وا می دارد.
در ادامه به تعدادی از زیباترین سروده ها در این زمینه می پردازیم:
قصه جریحهدار شد
آنطرف پیاده رو
عقل صدا زد که بمان
عشق صدا زد که برو
وقت چه بود آن غروب؟
وقتِ قیامت تو بود
فرق تو با بقیه چیست؟
فرق تو غیرت تو بود
تیغ زدند بی هوا
دشنه زدند بیخبر
کوچه به حرف آمده:
چند نفر به یک نفر
آن چه همیشه و هنوز
کوچه به کوچه جاری است
قصهی سر به داری و
غیرت سبزواری است
هیچ غمی برای ما
مثل غم تو داغ نیست
مرگ تو انتخاب بود
مرگ تو اتفاق نیست
این که به پیشگاهِ مرگ
زخمیِ ایستادن است
وای! برادر من است
آه! برادر من است
شاعر: رضا یزدانی
................................................................
درخت زندگی افتاد، اما کوه غیرت نه
مگر میافتد از پا کوهسار پُرصلابت؟ نه
حکایت دارد از مردانگی هر صفحه از یادش
کتاب عمر او پایان گرفت و این حکایت نه
به روی سینهاش چاقوی نامردی نشست، اما
به موی دختران سرزمینش گَرد وحشت نه
شبی که تولههای عربده در شهر میگشتند
شبی تاریک و رعبانگیز ، اما بینهایت نه ...
صد و ده بار اگر فریاد میزد : آی مسئولین!
به آنها میرسید آیا صدایش؟ در حقیقت نه
شهید غیرتی از سربداران سر برآوردهست
که جان را پای مردم داد و امضا دست دولت نه
به گمراهان بگو هر راه بیپایان در این دنیا
به پایان میرسد آخر ولی راه شهادت نه
مهدی صحرایی
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
....................................................................
از برای که نوحهگر شده اند
کوچه در کوچه باز چاووشان؟
در عزای سیاوش از همه سو
میرسد بیرق سیاووشان
کربلا در پیادهرو جاریست
مانده تنها دوباره خواهرمان
عصر، عصر اسارت است آیا؟
نه؛ پر است از شهید کشورمان
سربلندیم تا نشانی ما
در جهان سرخی شهادت ماست
میهن سبز سربدارانیم
و شهادت همیشه عادت ماست
باز هم گرد شهر می چرخند
گرگهایی که با خدا قهرند
برسان دور دور آنان نیست
پهلوانها هنوز در شهرند
ای که از خون تو خیابانها
سر به سر سربلند و گلگون است
تو که بودی؟ که با تو فهمیدیم
زینت مردهای ما خون است
شاعر: محمدحسین نجفی
...................................................
بیتاب و صبور، ایستادهست هنوز
همقبلهی نور، ایستادهست هنوز
بر گرده و سینه زخم دارد اما
کوه است و غیور، ایستادهست هنوز
شاعر: میلاد عرفان پور